Emi❤k-pop2

💎my love k-pop💎

Emi❤k-pop2

💎my love k-pop💎

Emi❤k-pop2

سلام دوستان
من امیلیا آریامنش هستم
18سالمه طرفدار کره هستم
امیدوارم از وبلاگم نهایت لذت رو ببرید
از من و بلاگم حمایت کنید
نظراتتون رو هم با من در میون بگذارید
با تشکر

بایگانی

who are you ep:3

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ب.ظ
امیلیا:
سلام دوستان اینم قسمت سوم داستان خون آشامی تو کی هستی
امیدوارم راضی باشید 
نظر فراموش نشه ممنون^^

داشتم به صورت پدربزرگم نگاه میکردم که یکدفعه ناپدید شد و تبدیل شد به یه مرد خوشگل با موهای مشکی با لباس های چرم عجیب..

اولش ترسیدم و رفتم عقب:تو؟؟تو کی هستی؟؟پدربزرگم کوش؟؟چی کارش کردی؟؟

از روی تخت بلند شد و با قدم های آروم اومد سمتم..

اون مرده شروع کرد به حرف زدن:از من نترس جیون کاریت ندارم..میخوام واقعیت رو بهت بگم..

یهو مثل این دیوونه ها شروع کردم به خندیدن:خخههه دارین منو دست میندازید نه؟؟یه شوخیه بی مزست..من که میدونم..

نه نه من خوابم آره خوابم همش یه خوابه باید بیدار بشم..

مرده:جیون..جیون گوش کن..

جیون:خههه عجب خوابی هم هستا..بهت میگم بیدار شو جیون..هارابوجـــــــی کجایی؟؟داری منو اذیت میکنی آره یه شوخیه نه؟؟

مرده:جیـــــون(داد زد) بهت میگم گوش کن..

با اون داد خفه شدم ولی اشک هام از روی چشمام خالی شدن روی صورتم..

اومد طرفم و با دستاش اشکام رو پاک کرد:تو الان یه خون اشامی باید مراب باشی اگه میلت به خون و گوشت بیشتر بشه نمیتونی جلوش رو بگیری و مردم رو به کشتن میدی..

کلش دادم عقب:از من فاصله بگیر تو یه روانی هستییی.

سریع در اتاق رو باز کردم و دویدم بیرون با تمام سرعت میدویدم..

توی اون تاریکی چشمام شده بود مثل جغد یعنی به راحتی میتونستم توی اون تاریکی همه جا رو راحت و شفاف ببینم..

نمیدونم ساعت چنده.!نمیدونم الان کجام ،نمیدونم چقدر توی راه بودم ولی خیلی تشنم بود..

اصلا احساس خستگی نداشتم با اینکه این همه راه رو دویدم و راه رفتم فقط زیادی تشنم بود..

چراغ ماشینی از اون دور داشت بهم نزدیک میشد..سریع پرید وسط راننده با دیدن من سریع زد روی ترمز..

از ماشین پیاده شد یه زن بود:خانم حالتون خوبه؟؟چرا وسط جاده ایستادید؟؟

جیون:متاسفم..من فقط زیادی تشنمه..

دویدم سمتش و با دندون های نیشم فرو کردم توی گردنش و تمام خونش رو از تنش بیرون کشیدم..

هرچی جیغ میزد هرچی دست و پا میزد فایده ای نداشت..

بعد از اینکه متوجه شدم خونی توی بدنش نیست بدن بی جونش افتاد روی زمین..

ترسیدم..چی شد؟؟من..من چی کار کردم؟؟وای خدای من..اشکام از چشمام سرازیر میشدن:من ..من چه غلطی کردم..

نه خدایا کار من نبود..

بی نهایت ترسیده بود داشتم میمردم چه طور تونستم یه نفر رو بکشم..خدا لعنتت کنه(به همون مرده لعنت میفرستاد)..

سوار ماشین زنه شدم و پا گذاشتم روی گاز و با تمام سرعتش میروندم سمت سئول فقط خونم رو میخواستم..

از توی داشتبوردش دستمال کاغذی برداشتم و دست و دهنم رو که خونی شده بود پاک کردم..

××

زدم روی ترمز صدای وحشتناکی همه جا پیچید..سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت آپارتمان درش رو باز کردم و سوار آسانسور شدم..

با باز شدن در آسانسور پریدم ازش بیرون در خونم رو باز کردم و رفتم داخلش و در رو قفل قفل کردم..

رفتم توی اتاقم زیر پتو و تا جوون داشتم گریه کردم..

پدربزرگم سال 2009 مرده بود اون نوشته همین رو میگفت..من امشب یکی رو کشتم..من؟من یه خون اشام شدم..دارم دیوونه میشم خیلیی میترسم نکنه بلایی سرم بیاد..یا کس دیگه ای رو بکشم؟؟..

سه روز بعد..

به زور چشمام رو باز کردم..سه روز بود هیچی نخورده بودم نه اینکه نخوام نمیتونستم به جز خون و گوشت خام چیز دیگه نمیتونستم بخوردم..

صدای در اومد یکی داشت در واحد منو میزد..اصلا جون بلند شدن نداشتم..

انگار دست بردار نبود..به هزار بدبختی بلند شدم رفتم سمت در تا در رو باز کردم بی جون افتادم توی بغل یکی..

سرم رو آوردم بالا همون مرده بود..

اومد داخل منو هم که توی بغلش بودم اورد داخل و روی مبل گذاشت:چرا این جوری شدی؟؟نکنه چیزی نخوردی؟

یه کیسه خون همراهش بود درش آورد و اونو به زور کرد توی دهنم منم دیگه نتونستم ردش کنم با انگشتام به کیسه فشار میاوردم و خون رو میخوردم تازه داشتم جون میگرفتم..

وقتی خون ها تموم شد کیسه پلاستیکی خون رو از دهنم جدا کردم:ممنون..

همون مرده:جیون میخوام کل قضیه رو بهت بگم فقط ازت میخوام با دقت گوش کنی..

با دستم دور دهنم رو که خونی شده بود پاک کردم :باشه..

مرده شروع کرد به تعریف کردن:اسم من رومئو عه.. من با پدر بزرگت 8 سال پیش آشنا شدم اون مهربون ترین ادمی بود که تاحالا توی عمرم دیده بودم..

اون به من جایی برای مخفی شدن داد..

جیون:مگه از دست کسی مخفی میشدی؟؟

رومئو:آره از برادرم..منم مثل تو خون اشامم ولی اگه بخوایم به زمان خون آشامی حساب کنیم من الان 205 سالمه..

دهنم بیشتر از این باز نمیشد:چییی؟؟یعنی خون اشام ها جاودانه اند؟؟

سری تکون داد:خیلی سال پیش پدرم که رئیس خون اشام ها بود بعد از فوتش قرار بود من به جاش فرمان روایی کنم ..ولی برادرم که بینهایت شسنه ی انتقام از مردم و سلطنت خودش بود با یه جادوگر سیاه هم دست شد و قدرتش رو دوبرابر کرد.یعنی هم جادوگره هم خون اشام..

میون حرفاش پریدم:اون وقت تو چی؟؟تو تشنه ی  خون ادم ها نیستی؟؟

رومئو:من نه من میخواستم با بودنمون توی جنگل و شکار حیوانات به زندگیمون ادامه بدیم..ولی خون انسان ما رو قوی تر میکنه..خون حیوان باعث میشه زندگی کنیم و از نخوردن خون خشک نشیم..

یه کتاب هست..پر از ورد هایی که باعث نابودی جهان یا صلح میشه..

جیون:کدوم کتاب؟؟

رومئو:همونی که توی زیر زمین بود و اسم من روش بود..خون من و ورد توی کتاب باعث قدرتمندی براردم و نابوی زمین میشه..

از حرفاش خیلی ترسیده بودم..واقعا خواب نبودم داشتم با گوشای خودم میشنیدم همش مزخرف نبود خودمم خون اشام ام..

جیون:راهی هست نزاریم برادرت پیروز بشه؟؟

رومئو سری تکون داد:اره هست..

یه خنجره توی یه قسمت از جنگل که تاحالا نتونستم پیداش کنم..تنها اون خنجره که میتونه خون اشام ها رو بکشه..

باید اونو پیدا کینم و جه جونگ رو بکشیم..

جیون:یه جور میگی بکشیم انگار راحته خودت میگی اون جادروگر و خون آشامه..چه طوری باید بهش نزدیک بشیم..

رومئو:شاید من نتونم ولی تو میتونی..

یهو ترسیدم:من؟؟؟؟؟؟؟چرا من..

رومئو: اون بود که پدر بزرگت رو کشت بیا با هم هم انتقام بگیریم هم جلوی اون شیطان رو برای سلطنت بگیریم..

خدایی شده بود مثل این فیلم ها :باشه کمک میکنم ولی..من چند شب پیش یکی رو کشتم..

دیگه نمیتونم اینجا باشم هر لحظه ممکنه به کسی آسیب بزنم..

رومئو:من یه خونه توی جنگل دارم بیشتر شبیه زیرزمینه اونجا میریم..هم بهت یاد میدم از خودت دفاع کنی هم اینکه چه طور شکار کنی..

به یه نقطه خیره شدم:هه کی فکرش رو میکرد زندگیم این جوری بشه..من الان یه خون اشامم..

چیزی که فقط بارو داشتم توی فیلم ها وجود داره نه توی دنیای واقعی..

رومئو از روی مبل بلند شد و دستش رو طرفم دراز کرد دستش رو گرفتم کمک کرد بلند بشم

رومئو:خب وقتشه وسایل هاتو جمع کنی باید بریم خونه من..اونجا امنیت مردم و خونت بیتشره..

همون طور که میرفتم توی اتاقم ازش پرسیدم:چرا خودت رو شبیه پدربزرگم کردی؟؟

وارد اتاقم شدم اونم اومد بین در اتاق ایستاد و تکیه داد به در و همون طور که به من نگاه میکرد شروع کرد به توضیح دادن..

رومئو:میخواستم وقتی رسیدیم بهت بگم ولی الان که خودت مطرح کردی میگم..

بعد از اینکه پدر بزرگت مرد من بهش یه قولی داده بودم که اون ازم خواسته بود..

جیون:چه قولی؟؟

رومئو:اینکه تو رو پیدا کنم و مراقبت باشم و خودم رو شکل اون در بیارم تا این جوری برادرم نتونه پیدام کنه..

همون طور که لباسام رو میریختم توی چمدونم:از من؟چرا؟

رومئو:چون میدونست میای برای دیدنش منم باید کاری میکردم که تو فکر کنی پدربزرگت هنوز زندست و نباید میزاشتم راز خون اشام ها رو بفهمی که با شیطنت و کنجکاویت اونو پیدا کردی..

همون زور که یکی از لباس ها دستم بود رفتم سمت چمدونم:میونی هنوز دارم خدا خدا میکنم این فقط یه خواب خیلی مسخره باشه و وقتی چشمام رو باز میکنم ببینم توی بیمارستانم و از شدت تصادف این چرت و پرتا رو داشتم میدیدم..

زد زیر خنده:خوبه..

جیون:کجاش خوبه من یکی رو کشتم..الان خون اشامم پدربزرگم مرده اون وقت میگی خوبه؟؟

رومئو دست از خنده کشید و خیلی جدید:منم خیلی ها رو کشتم ولی این چیزیه که نمتونیم انتخابش کنیم خون اشام شدنمون به دل خواه خودمون نبوده..

ما این جوری به دنیا اومدیم..

نیشخندی زدم:هه چرت و پرت پشت چرت پرت ..

رومئو:باشه تو فکر کن من چرت میگم..حالا اگه حاضر شدی زود باش باید بریم..

چمدونم رو برداشتم و با هاش از واحد و آپارتمان خارج شدم..

با دیدن اون همه آدم یهو یه طور شدم..رنگ چشمام عوض شد..بدجور جلوی خودم رو گرفته بودم مثل یه هیولا بهشون حمله نکنم..

تا حالا توی عمرا بوی خون رو از توی بدن ادم به این شدت حس نکرده بودم..

سریع سوار ماشین شدم (همون ماشینی که اون شب از اون زن گرفته بودم)

جیون:پلیس هنوز جسد اون زنه رو پیدا نکرده؟؟همونی که من کشتمش؟؟

رومئو:نه من اونو خاک کردم تا اثری ازش نمونه..

رومئو رانندگی کرد توی راه هیچ کودوم حرف نمیزدیم که من بالاخره لب باز کردم:چرا اسمش رومئو هه..

رومئو:اسم واقعی من جونگ مینه..رومئو اسم خون اشامیمه..

دیگه چیزی ازش نپرسیدم سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین و چشمام رو بستم..

××

رومئو:جیون؟؟جیون پاشو رسیدیم..

با صدای رومئو از خواب بیدار شدم..توی جنگل بودیم:خونت اینجاست؟؟

رومئو:یک ماه پیش اینجا رو درست کردم..

از ماشین پیاده شدم:همین جا باش تا این ماشین رو یه جا بزارم بیام..

سری تکون دادم اونم رفت..

یه خورده ترسناک بود..تاریک پر از درخت و شاخه های عجیب ..صدای باد و خش خش برگا که روی اعصابم اسکی سوار ی میکردن..

توی عالم خودم بودم یهو صدای جغد با عث شد از ترس سر جام تکون بخورم..

توی دلم کلی فحش نصاره جغده کردم..واقعا دیگه ترسناک شده بود..خبری از رومئو هم نبود..

رفته ماشین باز رجایی یا در بره..ای بابا..

از پشت سرم صدای راه رفتن و خش خش برگ اومد ترسیدم سریع برگشتم با دیدن رومئو خیالم راحت شد..

رومئو:بریم

منو به سمت یه درخت نسبتا بزرگ راهنمایی کرد..

با خوندن وردی کوچیک یه راه مخفی پله دار باز شد جدی جدی الان بود که غش کنم:این..این چه جوری باز شد؟؟

رومئو لبخندی زد ولی چیزی نگفت از پله ها رفت پایین منم پشت سرش رفتم که پشت سرم درش بسته شد..

پله ها تموم شده بود رسیدم به یه راه رو ،راه رو رو رد کردیم بالاخره رسیدم به جایی که اصلا نه با عقل جور در میومد نه با فهم خیلی قشنگ بود مثل یه خونه واقعی..

مبل اتاق ها شومینه خدایی کی باورش میشه  زیر زمین که الان داخلشم این جوریه..

جیون:خیلی خوشگله اینجا رو..اینجا رو چه جوری درست کردی..

رومئو:اونش دیگه ترفند خودمه..

خب اینجا دوتا اتاق داره دست راستیه مال منه دست چپیه درست مثل مال منه مال توهه..برو استراحت کن..

رفتم سمت اتاق درش رو باز کردم هنوز هنگ بودم با باز شدن در هنگیم بیشتر شد کم مونده بود ریستارت بشم..

والا به خدا اینجا خیلی عجیب غریبه شدم مثل آلیس در سرزمین عجایب..


پایان بخش سوم^^

نظرات  (۱۵)

وای امی عالی بود
پاسخ:
وشحالم دوست داشتی
خوشم میاد برا جیون تیکه های باحال گذاشتی
پاسخ:
:) خودمم خوشم اومد وقتی خوندمش امیدوارم بقیه هم راضی باشن
صلیب جونگ مین تو حلقم عررررررررررر
پاسخ:
خخخخخخخخخخخخ همچین توی حلق من خخ
سلااااااام اونی
عالیییییییییییییییییی بود دمت گرم ادامش رو میخوام
این دفعه زیاد گذاشتی ازت ممنونم

پاسخ:
سلام عزیزم
ناامید شدم گفتم نمیای
ممنون از تو
چشم نوشتم میزارم
سلام
اونی چرا ادامه نمیدی؟
پاسخ:
سلام سونیا جون
ببخشید سرم با یه چیزی گرمه وقت نوشتن ندارم نوشتم حتما میزارم
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۳۶ ملیـــــــMelissaـــــــسا
دمت چیزززز عالی بود جیجرم
لایک داری
ادامش رو زوددد بزار
پاسخ:
خخخ تنکیو ور ماچ
باشه سعی میکنم
خیلی قشنگ بود دمت گرم عزیزم
لطفا ادامش رو بزار
پاسخ:
ممنون 
چشم وقت کردم مینویسم
سلام امی پس ادامه داستانت چی شد الان اشکم رو بیرون میاری
پاسخ:
سلام عزیزم
خخخ یادم رفت بنویسمش
یادم رفته باید بشینم از اول بخونم ادامش بدم
واووووو امیلیاچه کردی عزیزم.
پاسخ:
^^ :)
سلام خوش اومدم.
پاسخ:
سلام گلم خخخ
اون یکی وبم سر زدی؟؟
دوستات رو بیاریاا یادت نره
باشه دوستامم میارم ولی راستش من اون یکی وبتو بیش تر دوست داشتم.:-(
پاسخ:
ممنون
اون یکی وبلاگم بسته شده خیلی وقته
داره جالب تره میشه
پاسخ:
ممنون بابت کامنت :)
یادته گفتم دوستام رو میارم
صد در صد میارم این داستان واقعا قشنگه
پس زد به زود بزار گلم
پاسخ:
البته امیدوارم درست باشه هرچند مه متاسفانه من کلاس این ترمم شروع شده باید بخونم
نمیدونم چندسالته اجی ولی من برا کنکور وقت گرفتم شاید یه مدت نباشم باری داستان
۰۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۸ لاکپشت های نینجا
عالیهههههههههههههههه
پاسخ:
ممنووون لاک پشت نینجا خخخ
خیلی. ممنونم
پاسخ:
خواهش میکنم زهرا جون بازم سر بزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی