who are you ep:2


با تمام قدرت دویدم سمت کلبه که به پدربزرگم بگم نوشته رو دیدم و منظورتون از سالش چی بود که چشمم به یه در کوچیک روی زمین خورد..
یه پام روی پله کلبه بود..پام رو کشیدم عشق و برگشتم مست همون دره..
یه در؟؟اونم روی زمین !! دستگیرش رو گرفتم و به سمت خودم کشوندمش ولی خیلی محکم بود اصلا باز نمیشد..
کلی برگ روش ریخته شده بود برگ ها رو با دستم زدم کنار دوباره دستگیرش رو گرفتم و با تموم قدرتم میکشیدم به سمت خودم که یهو در با شدت باز شد منم افتادم روی زمین:اخ..
بلند شدم و دست و لباسم رو که خاکی شده بود رو تکون دادم..
یه راه پله طولانی داشت..
گوشیم رو از داخل جیبم در آوردم و با نورش رفتم از پله ها پایین..
تا اینکه به یه اتاق خیلی بزرگ رسیدم که کلا دور و اطرافش پر شده بود از کتاب هایی داخل قفصه چوبی،
و وسط اتاق یه میز بزرگ بود با کلی وسایل آزمایشگاهی و نمونه هایی از خون و یه شیشه ای که داخلش دوتا چشم قرمز بودند، و نمونه هایی از خون های متفاوت توی لوله آزمایشگاهی هر کدام به یه رنگ بودن خون قرمزی که میزنه مشکی باشه خون قرمز خیلی روشن،خون قرمز معمولی ...نگاهم رو از روی خون ها برداشتم و رفت سمت کتاب ها ویه کتاب رو بیرون آورد که با طرح خاصی و عجیب غریب روش یه چیزی نوشته شده بود وقتی کتاب رو باز کردم نتونست اون نوشته ها رو بخونه اصلا معلوم نبود به چه زبونی نوشته شده بود. اون رو گذاشتم سر جاش و دوتای کناری رو با هم میخواستم بیارم بیرون که یه در کتابی باز شد و داخلش یه شیشه و یه کتاب بود اول کتاب رو برداشتم روی اون بزرگ یه چیزی نوشته شده بود ولی بازم نتونستم بخونم کتاب رو گذاشتم روی میز و اون شیشه رو برداشتم داخش یه حشره غول پیکر بود با دندون هایی همانند یه خون آشام و چشمایی قرمز و بدنش پر شده بود از خال های مشکی قرمز.
جیون:این دیگه چه حشره ایه؟؟
صورتم رو به شیشه نزدیک کردم تا بهتر قیافش رو ببینم که یهو به طرز وحشتناکی حشره از توی شیشه پرید سمتم یهو از ترس شیشه از دستم افتاد شکست..
تا به خودم اومدم دیدم حشره نیست:ای وااای کجا رفت؟؟
خیلی ترسیده بودم نکنه نیشم بزنه..
صدای ویز ویز از پشت سرم اومد تا خواستم برگردم احساس سوزشی پشت گردنم حس کردم..
خیلی درد داشت سریع همون کتاب رو برداشتم و محکم زدم پشت کردم..
حشره از روی لباسم سر خورد افتاد زمین..
داشت جون میداد حتما کشتمش..یه لحظه سرم گیج رفت..
کتاب توی
دستم رو گرفتم جلوم روش نوشته شده بود romeo من که نمیتونستم
اینو بخونم...
جیون:رومئو؟! رومئو کیه؟
چشمام داشتن از خستگی زیاد بسته میشدن..کل وسایل ها دور سرم میچرخید..
افتادم زمین:من..من چم شده؟؟
چشمام کامل بسته شد..فقط صدای نفسام بود که شنیدم و بعد..
××
چشمام رو باز کردم با دیدن اتاقم یه لحظه هنگ کردم:یعنی همش خواب بود؟؟
دست گذاشتم روی گردنم چیزی نبود..
پوفی کشیدم:آره خواب بود..معلومه که خواب بود اخه چه معنیه میده توهم زدماا سال 2009 زیر زمین،حشره خون اشام هههه توهم فانتزی عجایبی زدم..
همین که خواستم بلند بشم در اتاقم باز شد و پدربزرگم با یه تیکه گوشت خام وارد اتاق شد..
اولش تعجب کردم چرا گوشت خام آورده ولی بعدش یه جوری شدم..نکنه خواب نبوده؟؟
جیون=پدر بزرگ چه اتفاقی افتاده من چرا بیهوش یا خواب بودم؟؟
پدربزرگ=چراا اخه تو انقدر شیطونی میکنی..نباید وارد اون آزمایشگاه میشدی
پس خواب نبود با ترس ازش پرسیدم= اونجا برای چی بود قبلا که یه همچین جایی وجود نداشت..این کلبه..
پدربزرگ=فکر کنم تو یه خون آشام شدی
یهو با این حرف پدربزرگم دوتا شاخ در اوردم ،با قیافه متعجب پرسیدم=چیییییی..خخ هه نه داری شوخی میکنی دیگه.. با کلافگی=یعنی چی
پدربزرگم گوشت خام رو داد دستم:بخورش..
اروم خوردمش..باورم نمیشد خیلییی خوش مزه بود خیلی دلم میخواد بیشتر بخورم..
پدربزرگم نشست روی تختم:از چیزی که میترسیدم سرم اومد..
راجب چی حرف میزد اصلا متوجه حرفش نمیشدم..
پدربزرگم:جیون میخوام یه واقعیت رو بهت بگم ازت خواهش میکنم آرامشت رو حفظ کن باشه؟؟
با ترس سرم رو تکون دادم..
داشتم به صورت پدربزرگم نگاه میکردم که یکدفعه ناپدید شد و تبدیل شد به یه مرد خوشگل با موهای مشکی با لباس های چرم عجیب..
اولش ترسیدم و رفتم عقب:تو؟؟تو کی هستی؟؟پدربزرگم کوش؟؟چی کارش کردی؟؟
از روی تخت بلند شد و با قدم های آروم اومد سمتم..
پایان قسمت دوم"